Loading...

ایستادگی تا پایان، شکل والای بقا

image
29-07-2025

ایستادگی تا پایان، شکل والای بقا

Image

نوشته: نعمت فیروزی

ایستادگی تا پایان، شکل والای بقا 

مرگ گاهی می‌تواند پایان زندگی نباشد؛ وقتی که به سرنوشت و مقاومت خلقی تحت ستم گره خورده باشد. اگر قرار است چیزی درباره‌ی این مرگ‌ها بگوییم، باید از سطح توصیف بیرون بزنیم. باید وارد لایه‌های پنهان شویم؛ آن‌جا که درد، مشترک است و جمعی آن را مشتاقانه تحمل می کنند. مرگی که بر دوش یک جمع سنگینی می‌کند، روح ایستادگی و مقاومت دارد دیگر شخصی نیست؛ نماد است. روایتی‌ست از فراموش‌نشدن زخم‌هایی که تقویم را بی‌اعتبار می‌کنند. تا حقیقت گفته نشود، تا عدالت اتفاق نیفتد، این مرگ تذکار دارد. نه در جسد، که در حافظه، در خشم گسترش یابنده، و در سؤالهای بی‌پاسخ. مرگ هایی پایان است که به فراموشی سپرده می شود. وقتی انسان را به‌خاطر اندیشه، به‌خاطر ایستادگی، به‌خاطر وفاداری به یک باور، سال‌ها به سلول‌های تاریک می‌سپارند، هدف فقط تنبیه نیست. هدف، شکستن پیوند او با افق حقیقت است. این‌جا با وضعیتی مواجهیم که در آن، انسان، از جهان اخراج می‌شود و فراموش می شود. و این، برای نظامی که بقا‌یش را بر فراموشی بنا نهاده، یک روش جاری است . 

تلاش برنامه ریزی شده رژیم برای پاک کردن شاهدین زنده، از زبان، از تاریخ و از هستی، البته 45 سال است ادامه دارد. اعدام بهروز احسانی و مهدی حسنی را نمی‌توان صرفاً در دسته‌بندی‌های حقوقی یا سیاسی معمولی جای داد. آن‌چه بر آن‌ها رفت، نوعی تنبیه نبود، بلکه حذف بود و فراموشی. حذفی حساب‌شده از هستی جمعی، از آن‌چه می‌توان آن را «حق گفتن» و «حق ماندن» نامید. این حذف نه در لحظه‌ی اجرای حکم، که از نخستین روز بازداشت آغاز شد؛ در هر اتاق بازجویی، در هر شب انفرادی، در هر تکذیب درخواست اعاده دادرسی.

زندان، آزمایشگاه حذف 

اوین و قزل‌حصار، و صدها نمونه دیگر در سراسر میهن، فقط زندان نیستند؛ سازوکارهایی هستند برای سنجش مقاومت، برای تشخیص میزان باور با حقیقت. در چنین فضاهایی، انسان نه به‌خاطر آن‌چه کرده، بلکه به‌خاطر آن‌چه هست، مجازات می‌شود. دست بر قضا در آن لحظات طولانی و خاموش، که بی‌زمان‌ترین زمان‌ها هستند، تولدی جدید رخ می دهد. چیزی در درون فرو می‌ریزد تا چیز دیگری برخیزد. بهروز، مردی از دهه‌ی شصت، به حکم تجربه و سن، می‌توانست خسته باشد. اما آخرین حرفش از زندان چیز دیگری می‌گوید: زیستن نه برای نفس ماندن، بلکه برای ایستادن تا آخرین لحظه. مهدی، نسلِ پس از او، در جوانی‌اش، همان عزم را بازگو می‌کند، با زبان نسلی که امید را با واقعیت‌های تلخ می‌سنجد، نه با توهم‌های پوچ. هر دو، در دو بازه‌ی زمانی، به یک نقطه رسیدند: ایستادگی به‌مثابه‌ی زیستن.

در بند مقاومان زندان قزلحصار، جایی که زندانیان در برابر حمله‌ی صدها دژخیم تا دندان مسلح ایستادگی می‌کنند تا از تبعید یکی از یارانشان، «سعید ماسوری»، جلوگیری کنند، حقیقتِ حقیقت، بدون آرایش ظاهر می‌شود. در عمل، در درد، در پرداختِ تمام‌قد بهای ایستادگی. 

 اکنون دو نام بر زبان مانده است: بهروز احسانی و مهدی حسنی.آنها برای رژیم نه‌فقط مخالف بودند، بلکه مسئله، بودند؛ مسئله‌ای که باید از هستی پاک می‌شد. شکنجه، بلاتکلیفی، و در نهایت حکم مرگ، تکه‌های این پروژه‌اند: پروژه‌ی بازنویسی تاریخ، بدون حضور کسانی که مقاومت را معنا کرده‌اند. نامه های به جا مانده از آنها نشان می دهد،آن‌ها در آخرین نامه‌هایشان، به‌جای استمداد، «ایستادن» را تمرین می کنندتا به کلاس بالاتری برسانند. جملاتی کوتاه و ساده، اما برخاسته از اعماق انسانی که می‌داند شاید دیگر هیچ فردایی در کار نباشد. در دل این نامه‌ها، نه ترس هست و نه حتی مرگ؛ بلکه نوعی پایداری آرام، بی‌هیاهو، و عمیق که تنها از کسانی برمی‌آید که با فقدان خویش، آشتی کرده‌اند و با هستی، پیوندی دیگر بسته‌اند.

وقتی آن‌ها را اعدام کردند، حکایت تمام نشد. تنها داستان رسمی به پایان رسید. آن‌چه ادامه یافت، نگاه کسانی بود که هنوز از آن لحظه عبور نکرده‌اند. دختر مهدی، مریم، امروز تنها فرزند یک پدر اعدام‌شده نیست؛ او حامل دردی و داغی است که سکوت و بی عملی آن را بی تاب می کند. نگاه او، زخم‌هایش، و حتی بی‌واژه‌گی‌اش، چیزی را به یاد می‌آورد که رژیم می‌خواست پاک کند: امکان دوباره معنا بخشیدن به بودن.  مرگ، برای نظام، پایان یک پرونده است؛ اما برای ما، آغاز پرسشی‌ست که هرگز نباید بسته شود: چگونه ممکن است کسی تا لحظه‌ی آخر، بدون سلاح، بدون تریبون، بدون امکان دفاع، بایستد؟ چه چیزی در درون انسان شکل می‌گیرد که مرگ را به انتخاب بدل می‌کند، نه اجبار؟

حقیقت، در ایستادن

ما از یک موقعیت ساده سخن نمی‌گوییم. این‌جا با تجربه‌ی حذف مواجهیم، نه فقط با خشونت. و حذف، تجربه‌ای‌ست که تنها می‌توان در آن زیست؛ و مریم سه سال است که با این حذف زیست کرده است و پدرش در نامه ایی به او از این شرایط سخن گفته است.  نمی‌توان بیرون از این زیست داوری کرد. برای درک بهروز و مهدی، باید وارد این میدان شویم؛ جایی که معنا، دیگر در روایت رسمی شکل نمی‌گیرد، بلکه از طریق پایداری، نگاه، و گاهی تنها با خاموشی، تداوم می‌یابد.

در روزهایی که سالگرد قتل‌عام زندانیان سیاسی دهه‌ی شصت فرا رسیده، روزهایی که هنوز یاد دادگاههای پنج دقیقه ایی و انتقال سراسیمه به قتل رسیدگان به گورهای جمعی، در حافظه مردم موج می زند، رژیم فاشیسم دینی یک‌بار دیگر برگ دیگری از کارنامه‌ی جنایت خود را امضا کرد. بی‌دادگاه آن‌ها، پس از سه سال بلاتکلیفی و شکنجه، حکم مرگشان را صادر کرد. حکمی که چهار بار از سوی دیوان عالی رژیم، با خونسردی تایید شد؛ نه بر پایه قانون، که بر اساس ترس. ترس از ماندن. ترس از ایستادگی، برای حذف. همچنانکه در سال 67 هم صورت مسئله حذف بود.  

آن‌ها کشته شدند، اما حذف نشدند. چون چیزی از آن‌ها، از میان آن همه دیوار، سیم خاردار و سانسور، عبور کرده و در ما مانده است. نه صرفاً به‌عنوان خاطره، بلکه به‌مثابه امکان زیستن در جهانی که هنوز می‌توان ایستاد، حتی اگر منطق جهانی حذف و سانسور باشد.

اگر هنوز کسانی هستند که در برابر مجاهدین، یا هر شکل رادیکال از مقاومت، داوری می‌کنند، باید فهمیده باشند، اگر عمیقا و با حسن نیت دنبال تغییر در این سرزمین آتش گرفته هستند باید در وسط میدان داوری کنند. نه در حاشیه. آن وقت خواهند فهمید هیچ راه دیگری نمانده است و هر روایتی دیگر بازتولید همان روایت دستگاه قدرت فاشیسم دینی است. دستگاهی که تلاش می‌کند حقیقت را مخدوش کند؛ به استراتژی اشتباه!  اما مجاهدین، چه در دهه‌ی شصت، چه امروز، واقعیت اند و نه افسانه‌ و نه اشتباه تاریخی. اگر ایستادگی مجاهدین اشتباه بود، نزدیک نیم قرن زمان کمی نیست که تاریخ آنها را پشت سر بگذارد و فراموش کند. مصداق این حرف پیام رهبری این مقاومت در باره موسوی بود که طوفانی از اظهار نظر موافق و مخالف را برانگیخت. آن‌ها همان کلمه‌ای هستند که شاه و شیخ گفته و می گویند: "تمام مسئله"!! و دقیقاً به همین دلیل، وجود دارند. آن‌ها حضور دارند، آن‌ها ایستاده‌اند. در این لحظات تاریخی، اگر قرار است از آینده‌ای برای ایران گفته شود، باید از آن‌جا آغاز کرد که حقیقت، از گلوی بریده‌ی یک زندانی فریاد زده می‌شود. و این واقعیت، تنها یک نام دارد: مقاومت و ایستادگی به هر قیمت که پادزهر فراموشی و حذف و سانسور است. و این خروجی است از تئوری «فدا یعنی بقا»!

 

نعمت فیروزی 6مرداد404 برابر با 27ژولای2025