۲۱ بهمن ۱۳۹۳
ايرج مصداقي در آفسايد گير کرده
به همين دليل براي من ديگر مهم نيست چه کسي قلم به دست گرفته است. مهم نگارش و تعيين هدف نهايي اوست که چنانچه آدرس عوضي بدهد و خاک در واقعيت و حقيقت بپاشد اين اجازه را من هم خواهم داشت که با ذکر نکاتي مانند يک داور باريکني خاطي در آفسايد را متوقف کنم. آقاي مصداقي با اذعان خودش به عنوان يک علاقمند و تماشاگر که از دور دستي بر آتش داشته است وارد حيطه تاريخ نگاري فوتبال شده است يعني حداکثر جايگاه ايشان «تماشاگر، هوادار» فوتبال است به همين دليل نه توانسته و نه اجازه داشته به حريم فني فوتبال وارد شود و اصلاً چرا ايرج مصداقي در اين روزگار پرکاري و پر مشغلهاي به سراغ فوتبال آمده است؟ قبل از هر چيز بايد بنويسم من حرفه و شغلم در ايران فوتبال بوده است. ساليان دراز با پيراهن باشگاه اقبال بازي و مربيگري کردهام و با تمام بازيکنان هم نسل و هم سن خود دوست و رفيق بودهام. سالهاي 64 ـ 61 هميشه به عنوان يکي از مربيان برتر فوتبال ايران حضور داشته ام چه در زمينه موفقيتهاي باشگاهي چه در پرورش استعدادهاي ناب فوتبال که جهت نمونه قهرماني نوجوانان و جوانان باشگاه اقبال، صعود باشگاه فوتبال اقبال از دسته چهارم به دسته اول باشگاههاي تهران، با باشگاه پيام در مسابقات باشگاه تهران به عنوان مربي در سن 28 سالگي حضور داشتهام و بازيکنان صاحب نامي چون مجد تيموري، ناصر ميرزايي، محمود حقيقيان، رضا محتشم، بهروز عبدي، عباس ريسوند و بازيکنان برجسته ديگر حضور داشتهاند که پيروزي مقابل استقلال که آن دوره قهرمان شد از جمله موفقيتهاي ديگرم در فوتبال بوده است. اگر مقدمهاي مينويسم به اين دليل که بايد بگويم اين حيطه تخصصي من است و از جمله معترضان سيستم ورزشي رژيم هم بودهايم که دهها مقالههاي من در نشريات کيهان ورزشي، دنياي ورزش، اطلاعات و کيهان روزنامه، نشريه ورزش وجود دارد و امّا ايرج مصداقي به حيطه فوتبال آمده و پايش را جايي گذاشته که به راحتي ميتوان به نيت او پي بردو فهميد او مدافعي است که عمداً گل به تيم خود ميزند و نمايش نابلدي ميدهد. او ميخواهد چون نوشتههاي زندانش از بار جرايم و جنايات رژيم کم کند و دهها هزار نفر اعدامي را از پنج رقمي به 4 رقمي ناقابل تقليل دهد! چرا را نميدانم!؟ اينکه در سالهاي 65 ـ 57 که من در ايران بودم نفوذ و حضور مجاهدين در ميان ورزشکاران به عنوان عضو، هوادار و سمپات کم نبود. اين را که همه ميدانند بسياري از ورزشکاران در رشتههاي کشتي، وزنه برداري، واليبال و فوتبال علائق خود را به اين سازمان ابراز و اعلام ميکردند حالا چرا ايرج مصداقي که با ذبلي نبش قبر فوتبال ميکند و با رونويسي از آرشيو کيهان ورزشي تاريخها و اسامي را در ميآورد و با آويزههاي سياسي نقاشي ميکند و به عنوان مستندات به چشم خواننده ميکشد البته اگر خوانندههايي هم در کار باشد! درباره حبيب خيبري اصرار دارد که او خلع عنوان کند و به جامعه اعلام نمايد او هرگز کاپيتان تيم ملي ايران نبوده است! در وهله اول اکثر فوتباليستها رفاقت و نزديکي من و حبيب خيبري را ميدانند. بسياري از چهرههاي ورزشي در دوران پنهان شدن حبيب تا قبل از دستگيري ميدانند در خانه من بوده است. آن هم در آن روزهاي سياه و خطرناک رژيم که فقط جوهر ناب رفاقت ميخواست که کسي مانند حبيب را در خانهات پنهان کني و خطرات سهمگين اين عمل را به جان خود و خانوادهات بخري. و من براي حبيب با جان و دلم اين کار را کردم. البته داستان حبيب را جداگانه خواهم نوشت. اما آقاي مصداقي جهت تعليم و آموزش دادن به حافظه ورزشي شما ميگويم که در سالهاي 60 ـ 59 ـ 58 که بازيهاي تيم ملي بسيار محدود شده بود و بازيکناني که سنشان بالاي 27 سال بود نميتوانستند در تيمهاي ملي بازيکنان و مسابقات گوناگون برگذار مي شد که عنوان ملي داشت و حبيب خيبري يکي از جرمهايش که از تيم ملي کنار گذاشته شد اين بود امثال محمد مايلي کهن، مجمد پنجعلي، رحيم ميرآخوري، مهدي دينورزاده به سرکردگي محمد مايلي کهن نوشته تهيه کردند و به عنوان بچه حزباللهي هاي تيم ملي به سازمان ورزش نوشتند که حبيب خيبري که به عنوان کاپيتان جلوي تيم حرکت مي کند عکس خميني را سر و ته به دست مي گيرد و عملاً مخالفتش را با امام و حکومت نشان ميدهد. همين نامه و چند مورد ديگر باعث شد حبيب در ليست ساه قرار بگيرد و تا دوران فرار و دستگيري ديگر دعوت به تيم ملي نشد! البته ارزش و مقام و جايگاه حبيب خيبري نه تنها در ورزش بلکه در دل حماسه ملي مردم ايران ماندگار است. حال گيريم که کاپيتان تيم ملي نبوده باشد شما چرا سوزشي مانند مايلي کهنها داريد که حبيب با گزارشي از کاپيتاني محروم کنيد! درباره طرح منطقهاي نوشتهاي که طرح من درآوردي از سوي مصطفي داودي رئيس وقت سازمان ورزش بود. طرح منطقهاي از جمله طرحهاي سيد محمد بهشتي بود که آن روزها يکي از محورهاي پرقدرت رژيم محسوب ميشد. و بهشتي و همسالگانش مانند مفتح، مطهري، رجايي، باهنر و... اعتقاد داشتند بايد اهرم قدرت حکومت در دست آموزش و پرورشيها باشد و اين نيرو فعال کشور پشتوانه حزب جمهوري اسلامي قرار گيرد و عملاً هم در سالهاي 65 ـ 59 به شکلي اين گونه بود هر چند بهشتي و بسياري از همفکرانش در انفجار دفتر حزب جمهوري اسلامي کشته شدند ولي طرح منطقهاي در ورزش به اين منظور بود که ديگر باشگاهي نباشد و هر ورزشکاري در هر رشتهاي در منطقه سکونت خود در تيمهاي ورزشي محلهاش زير نظر تربيت بدني منطقه ورزش کند و تربيت بدني منطقه را از رئيس، مدير، مربي و... همه را رئيس سازمان ورزش تعيين ميکرد و اين نظارت کنترل باعث ميشد در زمانهاي لازم از اين اهرم کنترل شده قوي در بازيهاي سياسي بهره برد. که البته در حوصله اين مقاله پرداختن به اين موضوع نيست. اين را جهت اطلاع شما گفتم که چنانچه آن روزها در زندان بودهايد بدانيد بد نيست طرح منطقهاي را من و چند مربي ديگر برهم زديم و تاوان آن را هم دادم که شرح آن مفصل است. نوشتهايد پس از شش ماه رياست حسين راغفر را از فدراسيون فوتبال برداشتند! حسين راغفر از رياست فوبتال به معاونت سازمان ورزش ايران رسيد و شمسي داوودي رئيس سازمان ورزش شد. در نوشتههاي شما 2 هدف نشانه گيري شده بود بي رنگ کردن حضور و تاثير سياسي سازمان مجاهدين خلق در ميان جامعه ورزش و کم¬اهميت دادن نقش حبيب خيبري درمقام فوتباليست و کاپيتان تيم ملي که باز هم تاکيد ميکنم شما که ايرج مصداقي هستي با هزار حرف و حديث، بسياري بزرگتر و نام آوارتر از شما هم نميتوانند ذرهاي از اعتبار و شکوه حبيب خيبري کم کنند. برادر برو اين دام بر مرغ دگر نه. اينجا لانه شاهين است.