Loading...

خلاصه اي از زندگينامه ”مونيكا آرتل“ زن قهرماني كه انتقام خون چه گورا را از قاتلش گرفت

image
۱۰ بهمن ۱۴۰۰

خلاصه اي از زندگينامه ”مونيكا آرتل“ زن قهرماني كه انتقام خون چه گورا را از قاتلش گرفت

وي به عنوان زني كه انتقام چه گوارا را از روبرتو با سه گلوله گرفت شناخته ميشود. روبرتو در زمره منفورترين افراد نزد انقلابيون جهان است. وی بعد از جنايتش از دولت بوليوی خواست که او را به کشوری امن بفرستد و دولت بوليوی او را سرکنسول خودش در شهر هامبورگ آلمان کرد. اما مونيکا ارتل اين خانم جوان آلمانی که فردی انقلابی و همدرد مردم محروم بود درآوريل ۱۹۷۱ وارد کنسولگری بوليوی در شهر هامبورگ آلمان شد به اتاق روبرتوچونتانيلا رفت.مونيكا آرتل در پشت دوربين فيلمبرداري

از کيف خودش کلتش را بيرون آوردبا خونسردی تمام به جنايتکارگفت:  جنايتکار! فکر کردی از انتقام خلقها در امان هستی؟ فکر کردی دنيا همينطوری بی حساب و کتاب هست؟ نه! هرگز! دنيا حساب و کتاب دارد.آمدم انتقام چه گوارآ وخلقهای محروم را از تو بگيرم. ما نه می بخشيم و نه فراموش ميکنيم و با سه گلوله روبرتو را كشت.

همه چيز با آمدن اين دختر آلماني به بوليوي آغاز ميگردد

مونيكا در ۷اوت ۱۹۳۷ در مونيخ آلمان بدنيا آمد. پدرش،يك فيلمبردار بود و بعدازجنگ جهاني دوم به بوليوي مهاجرت كرد. تا دنيايی جديد را برای فرزندانش رقم بزند اودر آنجا هم كار فيلمبرداري و هم كشاورزي ميكرد.پدرش به او گفت که بايد دادگاه نورنبرگ و محاکمه جنايتکاران نازی را حفظ باشی ، وبارها اورا به محل دادگاه برد

مونيكا آرتل با پدرش

داستان مونيكا از سال ۱۹۵۲ زماني كه ۱۵ ساله بود و به بوليوي آمد شروع شد.

پدرش كارگردان، فيلمساز فيلمهاي مستند بود، او تصميم گرفت که به بوليوی برود تا باساختن فيلمهای مستند از درد و رنج مردم محروم منطقه شايد کمکی به مردم کرده باشد به گفته برادرش ، مونيکا به خواندن تاريخ جنبشهای دنيا علاقه داشت و خيلی سخت کوش بود.موينكا به بوليوي آمد و از پدرش فيلمسازي آموخت و چند فيلم ساخت. در سال ۱۹۵۸ با يك مهندس معدن كه وي نيز آلماني الاصل بود كه به بوليوي مهاجرت كرده بود ازدواج نمود. مونيكا چندي در شيلي زندگي كرد اما به خاطر همسرش به بوليوي برگشت.

مونيكا آرتل ايستاده در كنار آبشار

طلاق و رشد ايدئولوژيك

روياهاي مونيكا كه ميخواست در كاليفرنيا مستقر گردد به فيلم سازان هاليوود بپيوندد،به واقعيت نپيوست و در بوليوي ماندگار شد. در اين حال از همسرش جدا شد. آنطور كهبرادرش در موردش گفته، وي زني سخت كوش بود. هم به عنوان معلم درس ميداد، وبقيه اوقات آزادش را بچه ها را سازماندهي ميكرد و به انواع سفرها ميبرد. مردمي كه وي در طول اين مسافرتها با آنها آشنا شد باعث گرديد كه مونيكا بطور ايدئولوژيك به چپ نزديكتر گردد، به اوگفتند که با همسرش اختلاف داشت ولی خودش گفت که نخير من خيلی او را بيش از هر زمانی دوست دارم ولی راهی که برای برداشتن دردهای مردم وطن دومم يعنی بوليوی انتخاب کرده ام با کار مهندسی معدن و مسير زندگی او همخوان نبود، ميخواهم او راهی که انتخاب کرده است را درست طی کند و من مزاحمش نباشم ومن هم بتوانم به مبارزه ام برسم مطمئن هستم که او خودش راضی هست و من افتخارميکنم که زندگی شخصی ام را برای آرمانی ديگر رها کرده ام

مونيكا آرتل در حال ماهيگيري

پروسه راديكاليزه شدن....

مونيكا با كمكهايي كه به خانواده هاي فقير ميكرد دردمندتر و دردمندتر وراديكالترگرديد و سمپاتي وي به ارتش آزادي بخش كه توسط ميليشاهاي طرفدار چگواراتشكيل شده بود، شروع گرديد. او بسيار دردمند خلقهای محروم و ستميديده شد وگفت که در دنيايی که اين همه ظلم وجود دارد، مرزبندی ها بين ظالم و مظلوم هست،هيتلر ميخواست از ما آلمانی ها سو استفاده کند و از نژاد ما برای مطامع خودش بهره ببرد، مرزبندی را بين نژاد آريايی و غير آريايی کرد. ولی نتوانست و دنيا حساب و کتاب داشت چون مرز واقعی بين مردم و ديکتاتورهاست ومن يک آلمانی الاصل هميشه افتخار کردم که جنايتکاران نازی در داداگاه نورنبرگ در نزديکی شهر زادگاهم در آلمان محاکمه شدند ، دنيا بی حساب و کتاب نيست ، خلقهای جهان هم بدون حامی و رهبردادخواه باقی نمی مانند و من ميخواهم در دادخواهی خلقهای محروم دنيا سهيم باشم.

مونيكا آرتل در حال اسب سواري

دوره ارتش آزادي بخش

با مرگ چگوارا، مونيكا كه به ارتش آزادي بخش پيوسته بود، نام ايميلا را براي خودبرگزيد. اين اسم به معني ”دختر” يا ”دوست دختر” ميباشد. از خانواده اش دور گشت،توسط پدرش طرد شد. اما وي سالي يكبار براي خانواده اش نامه ميداد. نامه اش را بصورت كدشده ارسال ميكرد. او در نامه هايش به خانوده اش ميگفت كه حالش خوب است و نبايدنگران وي شوند، ميگفت که بيش از هرزمانی آنها را دوست دارد و راهی که در آن مبارزه ميکند برای رستگاری آنها هم هست و بايد به او افتخار کنند، مديون آنها هست که او رادرست تربيت کرده اند، ولی بدليل هدفی که انتخاب کرده است نميتواند نزد خانواده برگردد

مونيكا آرتل انتقام گيرنده از قاتل چه گوارا

انتقام چگوارا...

تمام اعضاي گروه بال چپ براي گرفتن انتقام چگوارا هلاك بودند، و دنبال طرحی برای اين کار بودند، و بزرگترين هدف روبرتو چونتانيلا، رئيس ارتش بوليوي كه مسئول قطع دستهاي چگوار بعد از اعدامش بود. مونيكا كه در كمپ هاي چريكها آموزش ديده بود،تنها آرزويش مجازات روبرتو بود و اما روبرتو از بوليوی رفته بود، مونيکا به جنبش های چپ پيوسته بود ولی به خدا اعتقاد داشت، او گفت همان خدايی که روبرتو چونتا نيلا ادعا ميکند که به او اعتقاد دارد نهايتا به من کمک خواهد کرد که انتقام چگوارآ وخلقهای محروم را از او بگيرم. شايد که مسير و راه و آرمانی که ما می رويم ناقص باشد شايد که پيروزی را نبينيم ولی اين مهم نيست چيزی که من خبر ندارم اين است که نميدانم ما پيروز می شويم يانه ولی چيزی که خبر دارم، من ميدانم که اين آرمان وهدفی که انتخاب کرده ام درست هست اگر من پيروزی را نبينم نسلهای آينده ادامه اش می دهند چه بسا خلقهايی در جای ديگر دنيا، چه بسا کسانی که واقعا به خدای واقعی اعتقاد دارند اين مسير را تا پيروزی خلقها ادامه خواهند داد و من با آنها پيروزی راخواهم ديد و به آنها افتخار خواهم کرد.

مونيكا آرتل در حال گوش دادن به موسيقي

روبرتو چونتانيا گريخت....

به عنوان کنسول بوليوی در آلمان در شهر هامبورگ با يک اسم و پاسپورت و مشخصات جديد و جعلی وارد کار شد.روبرتو از دولت بوليوي خواست كه او را به آلمان بفرستد كه از اين انتقام در امان باشد وجايش امن باشد. به وي بلافاصله يك پست جديد داده شد.

اما زمان انتقام....

مونيكا، كه تصميم به مجازات روبرتو گرفته بود، با يك پاسپورت جعلي آرژانتيني ابتدا به سوسيس و بعد به هامبورگ رفت. تا زمان كار كه اول آوريل ۱۹۷۱ بود. وي با آن زيبايي وظرافتي كه داشت به كنسولگري بوليوي در هامبورگ رفت. بعد از وارد شدن به اتاق روبرتو، كلتش را از كيفش خارج كرده و گفت که فکر کردی که دنيا بی حساب وکتاب هست؟ انتقام چگوارآ را ميگيرم. ما نه می بخشيم و نه فراموش ميکنيم و با سه گلوله روبرتو را كشت. او در داخل کنسولگری خطاب به کارکنان بوليويايی داخل کنسولگری که خواستند جلوی خروجش را بگيرند با خونسردی و تسلط کامل گفت که من برای يک ماموريتی که خدا و مردم محروم به من داده اند آمده بودم اينجا تا جنايتکار را به سزايش برسانم، بدانيد که او قاتل چگوارآ بود و به سزای جنايتش رسيدمن هم کارم تمام شد با شما کاری ندارم و به سلامت می روم ،کارکنان کنسولگری شگفت زده از شجاعت و جسارتش فقط او را تماشا و شايد هم تشويق کردند او به سلامت خارج شد و به فرانسه رفت بدون اينکه دستگير شود، دو سال در فرانسه زندگی کرد، چون کارکنان کنسولگری بوليوی هيچ نشانه ای از او به پليس ندادند که بتوان شناسايی اش کرد، و او را حمايت کردنددر فرانسه خطاب به دوستانش گفت که من کارم را در اين دنيا کرده ام ايکاش ميتوانستم کارهای بيشتری برای مردم محروم بکنم، مطمئن هستم که بعد از اين، مبارزه ها و جنبشهای متکامل تری از ال چه می آيند و ديگر ما تنها نخواهيم ماند. نميدانم کی و کجا؟ ولی چيزی که ميدانم اين است که آنها خواهند آمد، دنيا با حساب و کتاب است، بله آنها خواهند آمد در يک روزی در يک جای دنيا و پيروزی را برای همه جهان می آورند، منتسب هست که نامه هايی که از فرانسه برای برادرش نوشت : برادرم تو ميدانی که منتروريست نبوده و نيستم ، تو ميدانی که من يک مبارز و انقلابی چپ هستم ولی عميقابه خدا اعتقاد دارم، اما حالا چپها ميگويند که من مذهبی افراطی بودم!! و مذهبی هاميگويند که من کمونيست افراطی بودم!!، در زمانی که تمام دنيا ميخواست ما را نابودکند و کرد، در زمانی که راهی برای دادخواهی خون ارنستو (چگوارآ) در هيچ دادگاهیوجود ندارد، در زمانی که همه دوست داشته اند که ما شکست بخوريم و به لحاظ نظامیو فيزيکی جنبش ما کاملا شکست خورد و نابود شده ايم، راهی وجود داشت که به دنيابگويم که جنايتکاران در همين دنيا هم به حسابرسی می رسند و کار دنيا حساب و کتابدارد، مارشال عزيز : برادرم بايد بدانی که من بيش از هر زمانی شما را دوست دارم ، اماديگر نميتوانم به ديدنتان بيايم ، من زندگی راحت خودم را برای هدفی بالاتر فدا کردم واميدوارم که من را درک کنی و تو هم من را دوست داشته باشی ، برادر عزيزم شايد حدو اندازه و قدرت مبارزه ما به حدی نبود که به پيروزی برسد ، تشکيلات و ارتش ما کاملنبود و نتوانستيم از آن استفاده کنيم، من نمی دانم کی و کجا ؟ اما ميدانم که همين الآنخلقهای جهان باز هم شروع به مبارزه کرده اند ، شايد دارند از تجارب ما استفادهميکنند ، خيلی دوست داشتم که در درون جنبش ما کاری بکنم که بقيه هم باور کنندکه اعتقاد به خدای واقعی در واقع، همان مسير مبارزه ما هم هست، اگر مسيح هم الآن بود حتما از مبارزه ما طرفداری ميکرد و شايد خودش آن را هدايت ميکرد، ولی شايد بايد زمان بگذرد که خلقهای بعدی و جنبشهای بعدی که به خدا هم اعتقاد دارند درمبارزه ای والا و جديد به حدی برسند که از تجارب تشکيلاتی ما استفاده کنند وپيروزی را محقق کنند، آن روز که خواهد آمد، تو ميتوانی من را در وجود آنها ببينی. من نميدانم کجا و کی؟ ولی ميدانم که بزودی در يک جای جهان شايد آن طرف دنيا باهزاران کيلومتر دورتر ،اتفاق خواهد افتاد آن موقع شايد بتوانی اين حرفهای من را درککنی، قلبهای انقلابيون هميشه به هم پيوسته است، شايد جنبش ما را فيزيکی نابودکردند ولی ما در قلبهای نسلهای بعدی به شکلی بالاتر خواهيم آمد ،به مادر بگو که خودت به من ياد دادی بايد قبل از اينکه به فکر خودم باشم بايد عاشق زندگی و کمک به ديگران باشم و حالا ميتوانی قضاوت کنی که حرفت را گوش کرده ام يانه،

مونيكا آرتل در همكاري فيلمبرداري

و در نهايت، كشته شدن....

مونيكا بعداز دوسال اقامت در فرانسه در سال ۱۹۷۳ به بوليوي برگشت. وي توسط كلاس باربي، يكي از مامورين دولت بوليوي كه مامور سركوب جنبش انقلابي در بوليوي بود در۱۲ مي ۱۹۷۳ كشته شد و در مكان نامعلومي دفن گرديد. برادرش برای او مراسم گرفت وگفت همانطوری که خواهرم گفت نه می بخشيم نه فراموش ميکنيم، من ايمان دارم که انتقام مونيکا در جنبشهای آزاديبخشي که در آينده خواهند آمد گرفته خواهد شد من به او افتخار ميکنم، اميدوارم که خلقهای آينده درک کنند که او تروريست نبود، درشرايطی که دنيا به سرکوب ارتش آزاديبخش و کشتن چگوارآ و تمامی رهبران انقلابی روی آورده بود در شرايطی که تمامی تشکيلاتشان توسط جنايتکاران و خيانت کاران نابود شده بود، و راهی در دسترس برای مبارزه نبود، در شرايطی که هيچ دادگاهی حاضر نشد دادخواهی خون چگوارآ را بپذيرد و دادخواهی وجود نداشت کار مونيکا درست بود وخواهرم تصميم گرفت که نشان بدهد که جنايتکاران نميتوانند بدون حسابرسی باقی بمانند، اگر جنبش آنها به ظاهر شکست خورد ولی در شرايط شکست ظاهری باز هم کاری برای تاثير گذاری برای نسلهای آينده وجود دارد، من ميتوانم درک کنم که چه مراحلی را خواهرم طی کرد، او مهربان ترين پر عطوفت ترين و محترم ترين زنی بود که من در دنيا ديده ام ولی به تصميمش احترام قائلم و درکش ميکنم، نگذاشتند برايش سنگ قبر درست کنيم در جای مشخص به خاکش بسپاريم ولی او درقلب همه انقلابيون دنيا زنده خواهد ماند، و تا پيروزی در قلب آنها مبارزه خواهد کرد

مونيكا آرتل شهيد