من شاهد حقایق وارونه نمایی شده هستم – موسی عمادزاده
جالب است دو انسان، از اول در زندگی خود مسیر یکسانی را طی کردهاند، در یک کشور و یک جا بودهاند. دوستهای مشترکی داشته و هم سن و سال بوده و شرایط خانوادگی مشابهی داشتند، همه سوابق و شرایط یکی بود ولی نتیجهاش متفاوت شد.
یکی در زمانی که قریب به ۵۰۰ هزارنفر از مردم ایران در گرداب کرونا جان خود را ازدست دادهاند و در قیام آبان بیش از ۱۵۰۰ شهید جوان و نوجوان با گلوله دستگاه سرکوب آخوندها به خاک افتادهاند و بیخانمانی و گسترش دامنه کودکان کار و کلیه فروشی و قلب فروشی و زیر فقر بودن به بالای ۸۰ درصد از مردم ایران رسیده، به مردمش پشت میکند و کاسه لیس ولایت میشود و نیزه سرکوب و خنجر کشتار مردم را تیز میکند. دیگری اما بر سر موضع مجاهدی خود همچون ۳۰ هزار گل سرخ قتل عام شده توسط خمینی و خامنهای و رئیسی پای میفشارد و سختی راه را به جان میخرد ولی از شرف مردمش دفاع میکند و نمیگذارد در این گنداب ارتجاع و استعمار حقوق مردم ایران لگدمال شود و عزمش هر چه بیشتر برای سرنگونی جزمتر میشود.
من موسی عمادزاده هستم. سرگذشت من مثل امین گلمریمی بود. او دو برادر داشت، من یک برادر دارم. امین پدرش شهید است. من هم پدرم در راه مبارزه با رژیم آخوندی شهید شده است، ما در جنگ اول آمریکا در عراق، به درخواست خانوادههایمان برای نجات از شرایط جنگی به همت مجاهدین جان بر کف به اروپا رفتیم، نامبرده به آلمان، من هم به فرانسه و بعد آلمان منتقل شدم. او در مشنیش mechenisch بود، من هم همانجا بودم.
وضعیت هر دوی ما خیلی مشابه است، باید به عقب برگشت، اگر خانوادههای ما در مسیر مبارزه نبودند، قوانین حاکم بر ما، محیط ایران و یا محل سکونت والدین ما بود و طبعا امین باید خودش را با جوانان ایرانی که همه ما میدانیم در چه وضعی هستند، مقایسه کند. اگر الان رو به سازمانی خونبار رذیلانه پرده دری میکند، فراموش کرده که بودنش در آلمان را مدیون سازمان است وگرنه باید در شمار انبوه جوانان ایرانی، بیکار و بیسرپناه و معتاد میبود.
اما آنچه مرا به فکر واداشت این بود که علاوه بر شرایط و محیط چقدر انتخاب انسانها تعیین کننده است، بیخود نیست که در سازمان عزیز ما اینقدر بر انتخابهای افراد تکیه میشود و ما در هر سرفصل، بر سر دوراهی انتخاب قرار میگیریم.
انتخاب یعنی وجه ممیزه انسان و اراده انسانی که تواناییاش مرزی ندارد. هر فرد میتواند هر لحظه انتخاب کند که اقبال و سرنوشت خود را برای انسانیت و آزادی مردمش بگذارد و از تمایلات خود بگذرد و یا میتواند انتخاب کند که در تمایلات خودش غرق شود و مردم را رها کند. بخصوص کسی که مسیری را با سازمان آمده، همیشه طعمه وزارت اطلاعات است تا علیه سازمان بکارگرفته شود، و تنها با سد بستن در برابر رژیم و مزدوران رنگارنگش میتوان در این دام نیفتاد.
اگر یک دوجین مزدور و وامانده از مبارزه یا کسانی که از هضم رابع رژیم گذشته و تفاله آنها برای زهرپاشیدن علیه مجاهدین به خارجه فرستاده شده، برای امین گلمریمی و شرکایش بهبه و چهچه میکنند، به این خاطر نیست که امثال امین گلمریمیها و جهاد عبادیها، خودشان فینفسه ارزشی داشته باشند، بلکه بخاطر ارزش والای مجاهدین در نبرد با رژیم است که آنها را سوژه این معادلات میکند. اگر نبرد با رژیم خمینی در کار نبود، طبعا این معادله هم در کار نبود و کسی هم نه دنبال سرنوشت امین گلمریمی و قهرمان سازی! پوشالی از او بود و نه کسی امیر یغمایی و جهاد عبادی و… را به پشیزی میخرید. آنچه الان هست، طعمه شیطان شدن و خودفروشی است. در وطنمان ظلم و فقر و سرکوب و سرقت بیداد میکند، مردم به تنگ آمدهاند و دنبال راه چاره هستند. پس لاجرم حل هر موضوعی از مسیر حل این تضاد می گذرد. تضاد بین خلق و ضد خلق. مرزبندی سرخ و خونینی که بهای آن با خون هزاران شهید پرداخت شده است.
امین گلمریمی متاسفانه نه تنها صحنه رزم با رژیم خمینی را ترک کرد، بلکه در میدان وزارت اطلاعات با خانم هومریش که آشکارا خط وخطوط وزارت را پیش میبرد، همکاسه شد. او پس از آن همه پرداختهایی که سازمان به ما و او کرده، با وارونهگویی مسیر نکبت وزارت را در پیش گرفته است.
سازمان در شرایط محاصره دارویی و حملات موشکی به لیبرتی، امین گلمریمی را که به سوگندها و قراردادهایش پشت کرده بود، مقدم بر بیماران مجاهد قرار داد و برای اعزام از کمپ لیبرتی به آلبانی، در اولین لیست گذاشت و همه مسائل قانونی و حقوقی وکمک مالی به او را حل کرد.
حالا چه شده که بعد از چندین سال زندگی در اروپا، در حالی که در این چند سال نیز از کمکهای مالی مجاهدین بهرهمند بوده، یادش افتاده که وقتی به درخواست و اصرار خودش به عراق اعزام شد، مغزشویی شده بود و خودش خبر نداشت! همینطور یادش افتاده که او خیلی دونر کباب دوست داشته و حتما بخاطر اینکه مجاهدین سکت هستند، به او در عراق دونر کباب نمیدادند! آنقدر از این موضوع دل شکسته شده بود که به محض رسیدن پایش به آلمان، زد زیر گریه و فهمید که در همه این سالها به زور او را نگه داشته بودند! البته معلوم نیست به چه خاطر وقتی همپالکیاش امیر یغمایی بلافاصله پس از راهاندازی تیف در کنار قرارگاه اشرف، خودش را به آمریکاییها تسلیم کرد، امین گلمریمی چه پدیده ویژهای بوده که مجاهدین به زور او را در اشرف نگهداشته و وقت خود را صرف مغزشویی او کردهاند!
اگر سازمان بچهها را به اجبار به ارتش آزادی بخش آورد و در فرض محال چنین سیطره و قدرتی داشت، خوب به قول همین عناصر خودفروش مانند امین گلمریمی و امیر یغمایی چرا از میان بقول آنها ۸۰۰ کودک اعزام شده به اروپا فقط ۱۰۰ نفر از آنها به عراق برگشتند؟
خود این امر نشان میدهد که انتخاب مبارزه عمیقا داوطلبانه و از سرنیاز و اختیار هر فرد بوده و هیچ اجباری در کار نبوده است.
اگر سازمان اعضای خود را بهزور نگه داشته است، پس بنده که سرگذشتم مو به مو مثل امین گلمریمی بوده و الان پناهندگی در آلمان را هم دارم، چرا نزد سازمان ماندهام؟ من که همه مسائل قانونیام در آلمان حل است و میتوانستم و میتوانم هر لحظه دنبال زندگی خودم بروم. پس انتخابی در کار است. انتخاب بین اینکه در صفوف مبارزه برای آزادی مردمم بمانم و از همه چیز خودم بگذرم و یا اینکه بدنبال زندگی عادی خود بروم. اما امین گلمریمی انتخاب کرد که با فروختن شرافت خود به جانب رذالت و پلشتی آخوندی مرز سرخ خونین را زیر پا بگذارد.
اگر امینها و امیر یغماییها واقعا دردشان خودشان است، الان که در ساحل امن در آلمان و سایر کشورها لمیده، دارند میخورند و میخوابند. اما اگر دردشان وجود مجاهدین سر موضع مثل من هست، سخت اشتباه محاسبه دارند، چون من و ما ۱۰۰۰ بار هم به نقطه روز اول انتخابمان برگردیم مجدد همین مسیر را بیشتر و قویتر انتخاب میکنیم و به سازمان میپیوندیم.
آنها عامدانه هدف را اشتباه نشان میدهند. این کودکان ایران هستند که در حاکمیت آخوندها، مورد خرید و فروش قرار میگیرند، بی سرپناه شده اند، به بیگاری کشیده میشوند، و در زیر ۱۸ سال اعدام میشوند. آیا واقعا عمدی نیست که میخواهند ظالم را در ببرند و قربانیان آنرا ظالم جلوه بدهند؟
اینها که اینچنین خصمانه به دیرپاترین و پایدارترین مقاومت ایران پنجول میکشند، عملکردشان جز همسویی و اجرای مقاصد رژیمی که از مجاهدین احساس خطر میکند، نیست.
شخصا هر لحظه آماده هستم واقعیاتی که این بریده مزدوران خود فروخته سعی بر وارونه نمایی آنها دارند را در هر دادگاهی شهادت بدهم و با شرف و سربلندی از انتخاب جوانان ایرانی برای سرنگونی رژیم دفاع کنم.
آری هزاران هزار ایرانی جوان، دختر و پسر زیر ۱۸سال تشنه آزادی هستند و هر روز در مملکت ما ایران پرپر میشوند. افتخار من است که به آنها رسم مبارزه و مقاومت را نشان بدهم و بگویم که مبارز شدن و قیام علیه ظلم باید از هر جا که آگاه میشویم شروع شود.
درود بر مجاهدینی که از وقتی فهمیدند ظلمی هست برای آن قیام کردند و پای حرفشان و عهدشان با خدا و خلق ایستادند.
موسی عماد زاده