Loading...

خاطرات صوتي منتشرنشده آخوند مهدوي كني

image
۰۲ آبان ۱۳۹۳

خاطرات صوتي منتشرنشده آخوند مهدوي كني


يكي از آنها هم خواهر زاده‌ي آيت‌الله صافي بود كه جزو مجاهدين (منافقين) بود و بالاخره بعد از انقلاب هم كشته شد. نامش خادمي بود و جزو بچه‌هاي خيلي قرص مجاهدین بود و خيلي هم شكنجه ديده بود. طوري كه تا بالاي ساق پايش زخم شده بود، تمام پوستش را كنده بودند و دوباره وصله كرده بودند، تمام پاهايش وصله‌اي بود. موجود عجيب و غريبي بود. وقتي ما وارد زندان اوين شديم مشاهده كرديم كه زندان در دست چپي‌ها و به‌خصوص كمونيست‌ها و ملحدين است.
منافقين فعلي ـ كه آن زمان به آنها مجاهدين مي‌گفتند ـ سردمدار بچه‌مسلمانها بودند و چون از مسلمانها گروهي معارض و مبارز سازمان‌يافته و تشكيلاتي مثل اينها نبود ـ گر چه گروههاي ديگر هم مثل منصورون بودند، اما اينها زياد تشكيلاتي نبودند ـ بيشتر بچه‌ها در زندان جذب اينهامي‌شدند.
مجاهدين اعتقاد داشتند كه زنداني‌ها _ به هر عقيده و مرامي هستند _ به‌خاطر هدف واحدي كه دارند بايد زندگي مشتركي داشته باشند و حتي همان تعبيرات كمونيست‌ها از قبيل كمون اوليه و اين حرفها را مي‌زدند؛ لذا لباس‌هايشان را با هم مي‌شستند و در يك انبار مي‌ريختند. بعد هر كه مي‌رفت هر چه لازم داشت برمي‌داشت. ظرفها و لباس‌ها را با هم مي‌شستند و با هم مي‌پوشيدند. رسم‌شان اين بود و مي‌گفتند بايد اين خصلتهاي خرده بورژوازي را كنار گذاشت و اختصاص داشتن يك لباس به يك فرد از خصلتهاي خرده بورژوازي سرمايه‌داري و تاجرمآبي است.
مجاهدين يك چنين حالت‌هايي داشتند. بچه‌ها هم جوان بودند و تحت‌تأثير اين احساسات قرار مي‌گرفتند؛ لذا ديگر بحث مسلمان و كمونيست و غيره مطرح نبود و غذاها و لباس‌ها مخلوط بود و خود اين اختلاط سبب شد كه خيلي از بچه مسلمانها از نظر اعتقادي انحراف پيدا كنند و آن تصلب ديني را، كه در ابتداي ورود به زندان داشتند، از دست دادند. بنده يكي از چيزهايي كه روي آن حساسيت‌فراوان دارم (در پرانتز عرض مي‌كنم كه در تاريخ بماند) همين بحث تساهل و تسامح و آزادي و آزادمنشي بي‌دروپيكر و بدون چارچوب است كه الآن مطرح مي‌شود. ....به‌خاطر همين شعارها بود كه مي‌ديديم برخي از بچه مسلمانها نيم‌خورده‌ي كمونيست‌ها را به‌عنوان تبرك مي‌خوردند. براي مثال يكي از بچه مسلمانها از همين مجاهدين، روبه‌روي ما شربت درست مي‌كرد، اول به آن فرد كمونيست مي‌داد و به تعبير لوطي‌ها مي‌گفت بزن! بعد نيم‌خورده‌ي او را مي‌خورد؛ يعني به ما نشان مي‌داد كه ما اين طور براي كمونيست‌ها احترام قايليم. يكي از آنها به من مي‌گفت: شاه را پاك مي‌دانيد، ولي مي‌گوييد اين بچه‌كمونيست‌ها كه اين طور مبارزه مي‌كنند و فداكاري و ايثار دارند نجس هستند، چه طورمي‌شود اين را قبول كرد كه شاه خبيث، پاك باشد و اين جوان‌هاي مبارز و فداكار نجس؟
**مجاهدين مي‌گفتند اگر انقلاب پيروز شود با شما آخوندها مي‌جنگيم
اگر چيزي از قول مسعود رجوي نقل مي‌كنم، نه به‌خاطر اين است كه من او را در زندان ديدم، چون او را به بند ما نياوردند، منتها هواداران آنها را مي‌ديديم كه به آن‌جا مي‌آوردند و دوباره مي‌بردند. از اين رفت‌وآمدها غرض داشتند. هميشه در زندان رسم است كه بندها را عوض مي‌كردند و اين به‌خاطر اختلاط و نوعي جمع‌آوري اطلاعات و يا روحيه‌گيري بود كه در زندان رسم بود. آنها؛ يعني دوستان مسعود مي‌گفتند اگر انقلاب پيروز شود حكومت آينده يك حكومت مذهبي به شكلي كه شما آخوندها مي‌گوييد نيست. ما چنين حكومتي را قبول نداريم. باز يكي از آنها مي‌گفت مسعود مي‌گويد كه ما خميني را قبول نداريم، خميني كيست كه ما بخواهيم از او تبعيت كنيم. ما 40 تا مثل خميني داريم. آقايان كروبي، فاكر و گرامي وقتي در بند دو بودند با آنها زياد برخورد داشتند. اين آقايان از قول مجاهدين نقل مي‌كردند كه آنها مي‌گويند خميني كيست؟ و مي‌گفتند كه اگر يك روز انقلاب پيروز شود اولين گروهي كه ما با آنها مي‌جنگيم شما آخوندها هستيد، مي‌گفتند بزرگترين مانع در سر راه حكومت بي‌طبقه‌ي توحيدي شما هستيد».
خبرگزاري فارس 30 مهر 1393 ـ22 اكتبر 2014